خیلی غمناکه :(

          یه غریبه  
            بازدید : 41
          چهارشنبه 25 تیر 1393
           نظرات (7)
        

ﻣﺪﯾﺮ : ﭘﺴﺮ ﺷﻤﺎ ﺍﺧﺮﺍﺟﻪ !

ﭘﺪﺭ: ﺍﺧﻪ ﭼﺮﺍ؟ ﻣﻦ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﭘﺪﺭﺵ ﺣﻖ ﺩﺍﺭﻡ ﺩﻟﯿﻠﺶ ﺭﻭ ﺑﺪﻭﻧﻢ !

ﻣﺪﯾﺮ : ﺷﺮﻡ ﺍﻭﺭﻩ ! ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺩﻭﺭﻩ ﮐﺎﺭﯾﻢ ﻫﺮﮔﺰﺑﺎ ﭼﻨﯿﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﻭﺑﻪ ﺭﻭ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﭘﺪﺭ:

ﻣﺤﺾ ﺭﺿﺎﯼ

ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﯿﻦ ﭼﯽ ﺷﺪﻩ؟ ﺍﻭﻥ ﺑﭽﻪ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ .ﺍﺧﻪ ﭼﯽ ﺷﺪﻩ؟

ﮐﺘﮏ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩﻩ ﻧﻤﺮﻩ ﺻﻔﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ؟ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻓﺤﺶ ﺩﺍﺩﻩ! ﺍﺧﻪ ﭼﯽ ﺷﺪﻩ !

ﻣﺪﯾﺮ : ﺑﭽﻪ ﺷﻤﺎ …

ﭘﺪﺭ: ﺑﭽﻪ ﻣﻦ ﭼﯽ؟

ﻣﺪﯾﺮ : ﺑﭽﻪ ﺷﻤﺎ ﺟﻠﻮﯼ ﻫﯿﺠﺪﻩ ﺟﻔﺖ ﭼﺸﻢ . ﺑﻪ ﻣﻌﻠﻤﺶ ﮔﻔﺘﻪ :

ﻋﺎﺷﻘﺘﻢ ﻋﺸﻘﻢ ! ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺑﭽﻪ ﮐﻼﺱ ﺩﻭﻡ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ ﺑﻌﯿﺪﻩ ….

ﭘﺪﺭ ﭘﺮﯾﺪ ﻭﺳﻂ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﻣﺪﯾﺮ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺤﻦ ﺗﻨﺪﯼ ﮔﻔﺖ : ﺳﻌﻴﺪ ﺍﻻﻥ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟

ﻣﺪﯾﺮ :ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﺩﻓﺘﺮ !

ﭘﺪﺭ ﺳﺮﯾﻊ ﺍﺯ ﺟﺎﯾﺶ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺩﻓﺘﺮ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ . ﺳﻌﻴﺪ ﺁﻧﺠﺎ ﻧﺒﻮﺩ ﭼﺸﻢ ﭼﺮﺧﺎﻧﺪ .

ﺭﻭﯼ ﺭﺩﯾﻒ

ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻫﺎ ﮐﯿﻒ ﭘﺴﺮﺵ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺖ !

ﺭﻭﯼ ﮐﯿﻒ ﺭﻭﯼ ﮐﺎﻏﺬ A4 ﺑﺎ ﺧﻂ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺩﺳﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﯼ ﺳﻌﻴﺪ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ……

ﭼﺸﻢ ﻫﺎﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﺷﺒﯿﻪ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ. ﻣﻨﻮ ﺑﺒﺨﺶ ﺑﺎﺑﺎ

منبع:dastankotah.mihanblog.com

ارسال نظر برای این مطلب

	این نظر توسط sherli در تاریخ 1393/08/17 و 21:46 دقیقه ارسال شده است

			هعیییییییییییییییییییییییییی چقدر غمگین پاسخ : اهوم

	این نظر توسط hasti در تاریخ 1393/05/04 و 12:07 دقیقه ارسال شده است

			نیم باز داری؟ اگه داری بیا برات تعریف کنم تو هم ماجرا تو برام تعریف کن پاسخ : اره دارم برات نظر خصوصی میذارم پاسخ : وبلاگت چرا اینجوری شده؟

	این نظر توسط hasti در تاریخ 1393/05/04 و 8:36 دقیقه ارسال شده است

			به پای داستان من نمیرسه برا هر کی تعریف کردم فقط گریه میکرد میگفت تو دیگه چه ادمی هستی بعد6 ماه هنوز از یادم نرفته وقتی میبینمش دوست دارم لهش کنم هرروز هم میبینمش کاش حداقل نمیدیدمش پاسخ : نمیدونم شاید ولی بیخیال گذشته پیش به سوی اینده فراموشش کن لیاقتتو نداشته هر کی بوده

	این نظر توسط hasti در تاریخ 1393/05/03 و 21:38 دقیقه ارسال شده است

			چرا تایید نمیکنی؟ پاسخ : تایید کردم دیگه

	این نظر توسط hasti در تاریخ 1393/05/03 و 16:37 دقیقه ارسال شده است

			اشکت با چه چیزایی در میاد اگه من برات ماجرامو تعریف کنم دیوونه میشی فک کنم افسردگی حاد بگیری پاسخ : من خودم فکر نکنم داستانم چیزی از مال تو کم داشته باشه

	این نظر توسط hasti در تاریخ 1393/05/03 و 15:41 دقیقه ارسال شده است

			پسر گفت: شنیدم داری إزدواج میکنی؟؟ مبارکه ؛ خوشحال شدم شنیدم. دختر: ممنون ؛ ایشالله قسمت شما بشه. پسر: میتونم برای آخرین بار ی چیزی ازت بخوام؟؟ دختر: چی میخوای؟ پسر: اگه ی روز صاحب ی پسرشدی میشه إسم منو رووش بذاری؟ دختر: چرا؟ میخوای هروقت نگاش میکنم یا صداش میکنم درد بکشم؟؟ پسر: نه ؛ آخه پسرا عاشق مادراشون میشن. میخوام بفهمی که چقد عاشقت بودم . . . . . سلامتی عشق اول زندگیت که نه میتونی بهش زنگ بزنی ؛ نه میتونی بهش فکر نکنی. فقط میتونی از دورنگاش کنی وبرگردی به دوستت بگی هی رفیق نگاش کن این یه روز تمام خاطراتم بود.... پاسخ : :'( اشکمو در اوردی

	این نظر توسط mahtab در تاریخ 1393/04/26 و 15:02 دقیقه ارسال شده است

			خییییییلی قشنگ بود . پاسخ : ممنون